http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com | ||
ای دخترکان معصوم وای فرشته های ساده دل که ضمیر جانتان شفاف وصفحه دلتان سپید است گوش فرا دارید وفریب نیرنگهای این وآن را نخورید گوهر وجود خویش را مراقبت کنید قدر خویش را بدانیدای معصومان ساده دل تمام دامها ونیرنگ ها بر سر راه شماگشود ه میشود در همه جای عالم چرا ؟که شما گرانبها ترین گوهر هستید اگر شما خویشتن دار باشید وروی خود حساب کنید وگل وجودتان را بدست باد حوادث نسپارید وخود را ملعبه دست هوسبازان نسازیددر تمام منکرات عالم بسته میشودوکسانی که شما را به فنا ونا بودی میکشند کسانی که با بهره کشی از شما پول پارو میکنند ومرگ وحیات شما برای آنها هیچ اهمیتی ندارد سر جایشان می نشینند ای دخترکان ساد ه لوح فریب چرب زبانی ها وعده های درو غین نخورید شما که سرشار از عاطفه هستید وقلبتان از روی صداقت می تپد مراقب خو دباشید خودرا نیا رایید ساده پوشی شیک پوشی را با جلف آمدن در کوی برزن عوضی نگیرید.شما گل باغ عالم هستید سرنوشت زیبایی در انتظار شماست دارای کرامت وعزت انسانی هستید به روزی فکر کنید به جوانی بربادرفته وچهره ای شکسته که دیگر هیچکس راغب نیست به آن نگاه کند شما ما نده اید انبوهی از ندامت افسردگی مزمن ای دخترکان معصوم وجودتان از تند باد حوادث در امان باد شیدای اصفهانی [ پنج شنبه 89/10/30 ] [ 11:1 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
روی تخته نوشته بود من خودم را میکشم بروبچه ها پای تخته جمع شد ه بودند وهر کس طوری آن را تفسیر میکرد .جای تعجب این که همه میگفتند دست وخط فلانی است همه منتظر آمدنش بودند زنگ کلاس خورد معلم سر کلاس درس را شروع کرد یکی از بچه ها گفت اجازه نوشته را پاک کنیم معلم نگاهی معنا دار کرد و گفت از اتفاق نوشته جالبی ست من خودم را میکشم کسی که این را نوشته منظور ی داشته یکی گفت باید منتظر خبرمرگش باشیم دیگری گفت خوب معلوم است چه کسی غایب کرده اما معلم گفت چرا شما چشمی قضاوت میکنید چشم خطا دارد کمی به فکرتان مراجعه کنید اگر کسی آنقدر عقلش کم شده باشد که بخواهد خودش را بکشد که توی بوق کرنا نمیزند دور ازچشم دیگران این کار را میکند راستش بچه ها این یک درس دارد خوب فکر کنید در همین بین یکی از بچها وسط حرف دوید وگفت آقا از محبتی که به من داشتید تشکر میکنم ولی بخدا و...هرگز با پدرم آشتی نخواهم کرد سرو صدای بچه ها بالا رفت ومعلم آنها را دعوت به آرامش کرد وگفت از اتفاق نمیدانم چه کسی این را نوشته ولی بکار ما می آید منهم خودم را خواهم کشت همه بچه ها با حیرت بهم نگاه کردند ومعلم گفت ما دوخود داریم خودی که دشمن من است مثل نفس اماره منهم این خود را خواهم کشت تا بخو د واقعی برسم وتوهم فرزندم نفس اماره را بکش تا بخود واقعی برسی ودست از خود خواهی برداری با پدرت آشتی کنی شیدای اصفهانی [ پنج شنبه 89/10/30 ] [ 10:38 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
روی تخته نوشته بود من خودم را میکشم بروبچه ها پای تخته جمع شد ه بودند وهر کس طوری آن را تفسیر میکرد .جای تعجب این که همه میگفتند دست وخط فلانی است همه منتظر آمدنش بودند زنگ کلاس خورد معلم سر کلاس درس را شروع کرد یکی از بچه ها گفت اجازه نوشته را پاک کنیم معلم نگاهی معنا دار کرد و گفت از اتفاق نوشته جالبی ست من خودم را میکشم کسی که این را نوشته منظور ی داشته یکی گفت باید منتظر خبرمرگش باشیم دیگری گفت خوب معلوم است چه کسی غایب کرده اما معلم گفت چرا شما چشمی قضاوت میکنید چشم خطا دارد کمی به فکرتان مراجعه کنید اگر کسی آنقدر عقلش کم شده باشد که بخواهد خودش را بکشد که توی بوق کرنا نمیزند دور ازچشم دیگران این کار را میکند راستش بچه ها این یک درس دارد خوب فکر کنید در همین بین یکی از بچها وسط حرف دوید وگفت آقا از محبتی که به من داشتید تشکر میکنم ولی بخدا و...هرگز با پدرم آشتی نخواهم کرد سرو صدای بچه ها بالا رفت ومعلم آنها را دعوت به آرامش کرد وگفت از اتفاق نمیدانم چه کسی این را نوشته ولی بکار ما می آید منهم خودم را خواهم کشت همه بچه ها با حیرت بهم نگاه کردند ومعلم گفت ما دوخود داریم خودی که دشمن من است مثل نفس اماره منهم این خود را خواهم کشت تا بخو د واقعی برسم وتوهم فرزندم نفس اماره را بکش تا بخود واقعی برسی ودست از خود خواهی برداری با پدرت آشتی کنی شیدای اصفهانی [ پنج شنبه 89/10/30 ] [ 10:38 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
سلام غریبه نمیدانم که هستی ودر کجای عالم زندگی میکنی.من تورا نمیشناسم تونیز مرا ندیده ای ونمیشناسی اما دل من گواهی میدهدکه روزی کسی را خواهی شناخت که گرمای محبت نیک خواهی خود را نثار تو کرده وخانه ی دلت را لبریز از ترنم باور های شاعرانه وعارفانه نمو ده است. روزی نوشته ها یم گوش دل وجان تورا نوازش میدهد.روزی خواهی فهمید که در این دنیای وسیع از شهر گنبدان لاجوردین از خانه ای کوچک محقر کسی بیاد تو هست ودلش برای غربت تو تنگ شد وبه تو سلام درود می فرستد دوست نا دیده ی شادمان باش .کسی بیاد توهست دلم گواهی میدهد روزی فرا خواهد رسید که فاصله ها برداشته میشود وآسمان خدا تمام رحمت خود را نازل خواهد کرد وزمین بوجد وترنم خواهد آمد آنروز هیچکس با کسی غریبه نیست سیاه وسپید وقوم نزاد حرفی برای گفتن ندارندآنروز من ها ما میشوند آنروز همه غریبه ها با هم دوست میشوندوهیچکس نیست که تنها بخود بیندیشد .آنروز همه در صلح وصفا به سر خواهند برد تا آنروز فاصله ای نیست اگر توبخواهی .به آن بیندیش ای غریبه بیا برای ظهورش خدا خدا بکنیم بیا غبار کدورت زدیده برداریم ای غریبه هرکه هستی سلام برتو من خواهان لبخند با صفای تو هستم آری شیدای اصفهانی [ پنج شنبه 89/10/30 ] [ 10:14 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
مثلی است دربین مردم عقل زن کمتر از مرد است.این مردان دانشمند وفقیه وعالم فاضل مخترع ومکتشف را چه کسی تربیت کرده .آیا اینها خود بخود به بزرگی وعزت رسید ه اندشما کدام مرد را میشناسید که عمرش را ذره ذره بپای تربیت فرزندش ذوب نموده باشدواز خواب وخوراک جوانیش گذشته همچون شمع بپای فرزندش ذوب گردد .مردان بزرگ در دامن زنان فرهیخته ای تربیت شده اند ودر کنارشان زنی دانا وخردمند قرار داشته است یکبا پای درس ایت الله خزعلی بودم ایشان فرمودند من هرچه دارم از همت مادرم دارمایشان هنگام مطالعه منحتی کفشهایش را ازپایش بیرون مب اورد که خلوت مرا بهم نزند وناهار مرا آرام پشت در اتاق میگذاشت ومیرفت آیا این خرد ورزی وبصیرت همت نیست که فرزندی چنین شایسته تحویل جامعه میدهد وهزاران هزار مثل اگر مرد را به منزله سخت افزار بگیریم زن حکم نرم افزاررا دارد که تمام انگیزه ها وتلاش ها از او نشات میگیردالبته سخن من بطور عام است وگرنه چه در قشر مرد یا زن توانمندبهای افراد متفاوت است برخی زنان برترند وبرخی مردان اگر عطوفت مهربانی صبر و حلمزنان نبود هیچ بچه ای بزرگ نمیشد وهیچ انسانی به بلوغ علمی فرهنگی سیاسی واجتماعی ودینی نمیرسید مرد نیز دارا ی اهمیت است منتهی هرکدام ارزششان وقتی متجلی میگردد که درجایگاه واقعی خود قراربگیرند واگربه زندگی مردان بیندیشی آنان با تمام وجود همیشه خود را سپر بلای زن و فرزند خانواده خود کرده اند که جای تقدیر است
زن مظهر جمال خدا ومرد مظهر کمال حق تعالی است کمال باهمه ادعای عقلانیتش دل به جمال سپرده ومجذوب او میشود به خواستگاری او می آید همه هستیش را بپای او میریزد تا گل لبخند محبت جمال را بیابد وجهان را به سوی آینده ای پرفروغ سوق دهد حال اگر جمال یا کمال در جای واقعی خود نباشد دلیلی برای نقصان بطور عام نیست وامروزه این زن است که خود را دست کم گرفته ورفتار مرد است که دارد جایگاه های واقعی را از کف مید هد شیدای اصفهانی
[ شنبه 89/10/25 ] [ 1:34 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
برای هر چیزی در جامعه ما آموزش جدی وجود دارد آموزش فنی حرفه ای یا هنری وتفریحی رفا هی عروسک سازی گیتار زنی سفره آرایی وتزیین منازل و... وبیاری خدا آموزش فرهنگ صحیح وبه جا مصرف کردن اما در این میان یک آموزش بسیار مهم وحیاتی از نظر دور ماند ه وهنوز آن را جدی نگرفته اند وهمینطور به صورت تقلیدی وسلیقه ای وسطحی دارد انجام میشود وچه بسا بعد از انجام آسیب های جدی مالی واخلاقی و...بهمراه داشته اند آن آموزش دختران وپسران است که تصمیم به انتخاب وازدواج دارندآنان پیش پا افتا ده ترین مسایل مربوط به خو دوروحیات خود وهمسر آینده خبر ندارندچه بسا پسران ودخترانی که بعلت عدم اگاهی نسبت به این موضوع حیاتی خویش .در خانه ماند ه وآثار پیری به سراغشان آمده اینها از انتخاب صیحیح محروم هستند وآگاهی وبصیرت نسبت به اینکه هدف از ازدواج چیست رانمیدانند و برخی هم در اثر همین نا آگاهی دست به تجربه آسیب زا میزنند وگاهی میشنویم فلان دختر وپسر به چه مرحله هبوط ورسوایی رسید ه وبه حکم قانون به طور اجبار محکوم به زندگی با یکدیگر شده اندعده ای هم که مراحل قانونی را طی کرد ه اند پس از چند ماه اختلافاتشان شروع میشود وکشمکش وتنش ها ونگرانی ها به سراغشان می آید وزندگی که با شوق شروع کرد ه به جهنم بدون آتش مبدل میگردد واگر پای بچه درمیان باشد که شخص سومی هم به این کانون خاکستری قدم گذاشته با مشکلات بیشتر واین تنها یک حرف ساد ه یا ازسرتفنن نیست یک واقعیت عینی است که همه آنرا دیده وقبول دارند برای این هم باید فکری جدی شوداگر نهاد خانواده دچار مشکل شود جامعه آسیب میبینددر این مورد سالها کار شد اساتید کارشناسان را گرد هم آورده از آنان یاری خواستیم وبه نتایج عالی هم دست پیدا کردیم آنرا به مرحله اجرا گذاشتیم جواب خوبی هم داد مسئولین آن زمان آن را جدی نگرفتند اما ما دلسرد نشدیم وکارمان را ادامه دادیم منتهی با امکانات بسیار کم امروز به نظر میرسد اجرای طرح آموزش جوان در آستانه ازدواج وقبل از انتخاب باید فرا گیر قانو مند گردد تا در این روند کانون نهاد خانواده بابنیان محکم واستوار تشکیل گردد وفرزندانی صالح وشایسته در هر خانواده ایرانی تربیت شوند واین چیزی نیست مگر قوام ودوام ملت ودولت اسلامی برای خوشبختی دختران وپسران ایران زمین صلوات شیدای اصفهانی [ شنبه 89/10/25 ] [ 12:51 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
مردم تشنه شناخت معارف الهی هستند.نه در ایران در همه جای عالم اما آن طور که باید دسترسی به آن ندارند آن هم با زبانهای مختلف از طرفی ان طور که فساد وزشتی ها دستگا هها ی تبلیغاتی جهان را پر کرده اجازه نمیدهد جای پایی برای این معارف باشکوه باقی بماند واین مطلب همه مومنین خرد ورزان ودلسوزان حکیمان فقیهان و..که تلاشی وسیع تر نمو ده ولحظه ای از این امر خطیر کوتاهی نکنند در یکجا متمرکز نشونددامنه تبلیغات را توسعه جهانی بدهند هرمسلمان اگاهی هر کجا هست با گفتار وکردار درست خود در صحنه بودن وارتباط با دیگران وظیفه جدی خود بداند تبلیغ رو در رو تاثیرش از همه تبلیغات بیشتر است باید به این مطلب ایمان داشت که در آیین اسلام بمن چه معنا ندارد همه ما عضویک پیکر واحده هستیم با کناره گیری وبی تفا وتی باید مبارزه کنیم یادمان باشد که همه ما باید خادم اجتماع باشیم نه طلبکار اما م حسین برای زنده نگهداشتن اسلام جانداد.زن وفرزندش به اسارت رفتند کودک شش ماهه ورقیه سه ساله داد اگر مابخواهیم او را یاری کنیم باید در راه او از جان ومال خویش مایه بگذاریم نه اینکه برای اعتبار کسب افتخار خود عوام فریبی کنیم واز خون پاک او سوئ استفاده کنیم آی حسینیان این عصر بیایید با اخلاق وکردار درست خود او را یاری کنیم وتلاش کنیم در همه جای عالم همه حسین شناس شوند وشما را الگوی زندگی خویش قرار دهند.حسین یعنی قسط وعدالت یعنی ایستادگی در برابر ظلم واستبداد یعنی امر به معروف همراه با خیر خواهی یعنی دور کردن خودوخانواده وجامعه از هر امر نا پسند حسین یعنی پرداختن زکوت چه از مال چه جان چه ازنشر وگسترش علم دانش وآگاهی به مردم حسین یعنی جهاد با نفس والهی شدن از همه جهات یعنی عاشق اسلام ناب محمدی بودن در همه امور درکسب وکار در اخلاق ورفتاردربیدار کردن ومحبت کردن حتی اشرار .حسین یعنی انتهای مهر ورزی به مردم در جهت رضای خداحسین یعنی دشمن را براه آوردن در مسیر حق قرار دادن حر .خلق کردن وحسین یعنی نهایت تسلیم رضا در برابر مشیت حتمی خدا وند بودن و.... شیدای اصفهانی [ پنج شنبه 89/10/23 ] [ 8:48 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
پدرم اهل مطالعه وهم کمک کار اهل خانه بودهر بار به خانه می آمد اول میرفت سر ی به پدر بزرگ ومادر بزرگم میزد وبعد باخیال راحت وخوشرویی پیش ما می آمد او خودش را نسبت به والدین وزن وفرزند خود مسئول میدانست حتی نسبت به دایه ای که برای مراقبت از من وبرادرم داشتیم یکبار من ندیدم پدرم به یکی از اهل خانه دستوری بدهد اگر کاری بر زمین مانده بود آرام خودش انجام میدادومن که فرزند اول اوبودم حتی یک لیوان آب یا یک فنجان چای نخواست که برایش بیاورم او از قبل از رفتن به مدرسه وخواندن نوشتن برایم حافظ وسعدی را با صدای زیبا میخواند من معنای اشعار را درک نمیکردم اما با علاقه گوش میدادم.خاطره ای را پسر عمویم دکتر جواد اژه ای ازکودکیم نقل کرد که برایم جالب بود ایشان گفت هنوز خیلی کوچک بودی یکی دوسال داشتی من آمدم منزل شما عموجان به من گفتندوقتی کتاب را باز میکنم وبه او میگویم نون را نشان بدهد با دقت انگشتش راروی کلماتی میگذارد که نون داردومن این را به چشم خود دیدم . یکی دوکتاب را آوردند ورق زدند وشما -ن-ازبالا تا پایین صفحه نشان میدادی بیاددارم پدرم من را روی زانویش مینشاند وبه من نوشتن ونقاشی یاد میداد وقتی رفتم مدرسه با کلمه وطرز نوشتن آشنا بودم وقصه ها وغصه های زیادی را شنیده ودیده بودم خانه ما مرکز مشاور ومددکاری بود ار درو همسایه می آمدند پیش مادر بزرگم ودرد دل میکردند او آنها را راهنمایی میکرد واگر کمک میخواستند کمکشان میکردکوچه ومحله ی ما داستانهای فراوانی دارد که شنیدنی است در فرصتهای دیگر بیاری خدا خواهم نوشت شاید بروبچه ها ومردمی که در محله ما زندگی میکردند واکثر هم از سرشناسان اصفهان میباشند گفته مرا تاکید کنند.بیاد دارم پدرم همیشه میوه های نوبر را برای خانواده میخرید وجلوی بچه ها میگذاشت اما نخستین غم او فوت نا گهانی مادرم بود وهمین سب شد که آشیانه شاد وشیرینما ن را غبار اندوه بگیرد .ووسیله آزمایش همه ما پدیدار گردید من که از همان چهار پنج سالگی وبرادرم از سه سالگی و...باید تحمل میکردیم مشیت الهی بود ومن طاقت دیدن ناراحتی برادرم وپدرم را نداشتم وهرگز در برابر آنها اظهار نا راحتی نمیکردم بلکه در تاریکی شب برای مادرم میگریستم برادرم راخیلی دوست میداشتم ودلم برایش میسوخت برای اومانند حامی بودم پدرم همیشه مرا به به قناعت وزهد وتقوا سفارش مینمودیکبار به اوگفتم مرا ببخشید که بعلت فعالیت مددکاری واجتماعی ومسیر دور نمیتوانم بدیدار شم بیشتر بیایم ودرخدمت شما باشم پدرم با لبخندی حاکی از خشنودی گفت دخترم تو بهترین کار را میکنی وهیچ کاری بهتر از این نیست منهم از خدمت توفیض میبرم چه کاری برای من از این بهتر دعای خیر من همیشه همراه تو خواهد بود وقتی اولین اثرم کتاب آتش مهر را به ایشان هدیه کردم بسیار خوشحال شدند ومن نگران که حالا چه نظری دارند پدرم با شوق وشور خواند ویکی دوروز بعد که نظرشان را پرسیدم گفتند مثل کتاب دعا ست آدم وقتی میخواند دارد نیایش بجای می آورد.پدرم خاطره ای از دیدار باامام خمینی در نجف نقل میکرد برای اولین بار بود که بخدمت امام رسیدیم در نگاه اول جاذبه وابهت اما م مرا مجذوب خود کرد که نمتوانستم سرم را بلند کنم وصدای نافذ امام که مرا به اسم صدازد بخود آورد اوعاشق امام بود وهمچنین مقام معظم رهبری در دو دوره انتخاب نهم با شوق وشور پای صندوق رای رفت با اینکه حالش خوب نبود وسرم به او وصل بود گفت میخواهم باپای خود بروم واین فریضه را انجام دهم من وبرادرم اورا بردیم واو به احمدی نژادرای داد وبرای او,ورهبرعزیزدعا کرد او همیشه طرفدار حق بود شیدای اصفهانی [ سه شنبه 89/10/21 ] [ 12:25 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
مادر شهید بهشتی میگفتند هیچگاه به او دروغ نگفتم وبدون وضو به اوشیر ندادم ومادر بزرگم میگفتندهیچگاه فرزندانم را با اسم سبک صدا نزدم وهمیشه محترمانه با آنها حرف میزدم امروز که من به نحوه تربیت پدربزرگ ومادر بزرگم نگاه میکنم . با نگاه تحسین آمیز به آنها مینگرم نا گفته نماند مادر شهید بهشتی ومادر پدر ومادر من از یک ریشه بودند.تربیت شده مکتب تشیع ویک زندگی آرام وشیرین مذهبی داشتند دور از تعصب وخرافات وعوام فریبی ومشکلات....دیگرآنها هم وغمشان مراعات کردن دستورات الهی بود ودر عین ساده زیستی به فکر مردم نیز بودندواین به زندگیشان طراوت می بخشیدبیاد دارم غروبها که میشد اگر چلوخورشتی درست کرده بودیم مادر من در بشقاب چینی میکشیدودر سینی مسی میگذاشت وبرای بچه های یتیم همسایه دیوار به دیوارمان میبردیم ومن همیشه جلوتر از او میرفتم وکوبه در را میزدم تا بیاند وبچه ومادرشان با دیدن ما بسیار خوشحال میشدند مادر بزرگم نیز چنین بود.مادرم برای شب عید بچه های همسایه لباس نو تهیه میکرد احترام به بزرگتر در خانواده ما رسمی مورثی بودوهرگاه میهمانی میرفتیم وبزرگتری از را ه می آمد همه به احترام او بپا میخاستند در چند خانه دور تر از خانه قدیمی ما خانواده پرجمعیت یهودی زندگی میکردندآنها هرگاه مارا میدیدندباخوشحالی جلو می آمدندوسلام احوالپرسی میکردند چیزهایی که از پدرم آموختم ایشان میگفتند همیشه انسان در هر کلامی که میگوید پیش سه کس مسوئل است 1- در برابر خدا 2-دربرابرخلق 3-پیش وجدان خودشومیگفت نه ثروت دنیا تورا خوشحال کند ونه فقرآن تورا غمگین سعی کن در هر فضایی قرار گرفتی تعادل خود را از دست ندهی-او از مال حرام سخت پرهیز میکرد در خانه کمک کار کارهای سخت منزل بود هرروز ظهر که از مسجد بخانه میآمد یک دستمال سبزی خوردن تازه واگر فصل گل سرخ بود میخرید وبخانه می آورد وقتی مادرم از دنیا رفت اوتما م لوازم اطاق وزندگی اورا جمع کرد میگفت مال بچه صغیر است بیاد دارم یکبار تعمیر منزل داشتیم پدرم کارهای سخت راخودش انجام میداد وقتی به او ایراد گرفتیم که شما به کارگرها پول میدهیدیگفت آنها بهر حال در این خانه مهمان من هستند نباید اذیت بشوندبرای انها شربت چای ومیوه میبرد شیدای اصفهانی [ یکشنبه 89/10/19 ] [ 11:21 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
اما شهید علی اکبر اژ ه ای سومین فرزند عمویم بود اواز همان کودکی در پاکی فکر وذهن ایمان بی مانند بود هنوز تکلیف نبود اما نماز جماعتش پشت سر آخوند شیخ عبدالحسین وپدرش ترک نمیشدحتی نماز جماعت صبح .اومشوق بچه های فامیل هم بود اهل تدبر اهل علم آموزی ومطالعه بودهمیشه میگفت من میخواهم هما نند جدبزرگمان نادره علم آخوند ملا علی اکبر اژ ه ای بشوم هوشیاری اجتماعی سیاسی عجیبی داشت از سال چهل ویک با دستگیری اما م خمینی با این که سنی نداشت فعالیتهای خود را برعلیه گرو هها ی انحرافی آغاز کرد او در این راستا روز وشب نمیشناخت از طرفی آموزش اعتقادی ودینی خودرا با اولین پایگا ه در مسجد علی اصفهان شروع کرد وبسیاری از جوانان دختر وپسر را با مبانی دینی واعتقاد ناب اسلامی آشنا کردنا گفته نماند که مادر فاضله ایشان از زنان اگاه بود وفرزندان خویش را در را ه روشنشان یاری میکرد. اومیگفت شما ازدواج هم که میکنید باید با فامیل خودتان صدایتان بزنندخود زن هم برای خودش ارزش دارد بعداز ازدواج خواهرش گفتیم حالا نوبت شماست اوخندید وگفت من وقتی ازدواج میکنم که قائله کردستان تمام شود وحل گردد ایشان عاشق شهید بزرگواردکتر بهشتی بود با ایشان از نظر نسب پدری ومادری نوه خاله ونودایی میشدندوبعد هم که شهید بهشتی پدر همسر برادرش میشد.اما خاطرهای از شهید بهشتی ایشان در فامیل سرآمد بودند بخصوص از انضباط وحسن وقت شناسی ونظافت آداب اجتماعی ایشان دامادخاله من بودند وهربار می آمدند اصفهان ومن منزل پدر بزرگ یا خاله ام بودم ایشان را ملاقات میکردم مادر شهید بهشتی دختر خاله مادر من ودختر دایی پدرم بودندآنروزها از بین چندین فامیل تنها حادثه دردناک ونادر مرگ مادر جوان من بودوهمه جا جای خالی اورا با یاد کردن محاسنش پر میکردند وهر چه به اومحبت داشتند به من وبرادرم هدیه میکردند شهید بهشتی هم می نشستند باما حرف میزدند یکبار که در خانه خاله ام به صدا در آمد رفتم در را با ز کنم از پشت درخانه آقای بهشتی گفتند سلام برخانم خانمها وبعد اسم مراگفتندومن تعجب کردم منکه حرفی نزده بودم چطور مرا شناختند شیدای اصفهانی
[ یکشنبه 89/10/19 ] [ 2:42 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |